دلشکستگی همیشه دلیل نمی خواد، همیشه نباید یکی باشه که بعد از نبودنش دلت بشکنه.

بعضی وقتا خود نبودن باعث میشه دلت بگیره، دلتنگ بشی برای اونی که هیچ وقت نبوده، برای اونی که ندیدیش :((

خسته و آزردگی را با دلشکستگی مخلوط کن! ببین چه معجونی بشه! دلم تمام ممنوعه های زندگیمو می خواد. دلم یاغی شده بدجوری؛ نمی دونم باهاش چه کار کنم :( دیگه رام نیست خسته ام...

خسته شدم از منتظر بودن، خسته ام از خواستن... می ترسم اندازه تمام زندگیم می ترسم. این من نیستم این روزا که زندگی می کنه ترسام دارن خفه ام می کنن دارم خفه می شم از ترسسسسسسسسسس......


اگه تو کمکم نکنی برم سراغ کی؟؟؟ فک کنم اون شاگرد تنبله کلاستم که می تونه پیشرفت کنه منو به حال خودم رها نکن نذار اینطوری تنهایی با ترسام زندگی کنم!!! تو رو به عزیزترانت قسمت میدم کمکم کن.

نمی دونم از گرمای هواست یا فقط بهونه است، اصلا حوصله ندارم حوصله هیچ کس و هیچ کاریو.

یکی از (خواسته هام) بهتر بگم فانتزیام اینه که جایی باشم بدون دغدغه و نگرانی از نحوه زندگی کردن و قضاوت شدن همش برا خودم زندگی کنم صبحای زود برم توی یه مسیری که جنگل دریا (دریاچه) داره بدوم، بعدش یه صبحونه مفصل و شروع یه روز با کاری که دوسش دارم کاری که پولش برام مهم نباشه کاری که مورد علاقه ام باشه و همیشه مجبور نباشم برا زندگی دو دوتا چهارتا کنم و چرتکه بندازم که چه جوری خرج کنم چه جوری پس انداز کنم تا بتونم از پس خرید خونه، ماشین و تفریحاتی (که الان جایی نداره توی زندگیم) بربیام هر جور این روزا حساب میکنم حداقل باید دو تا کار داشته باشم تا شاید بتونم خونه بخرم :(((

بعدش بعد از ظهر با یه دوست بریم ورزش و خرید و آبمیوه و تفریح....

نمی دونم چرا ولی بیدار شدن صبح تقریبا زود و سریع تو خواب و بیداری صبحونه خوردن و انجام یه سری کار مسخره سر کار و منتظر ظهر شدن و برگشتن از سرکار خوردن ناهار و خواب و قهوه و بطری آب و لیوان شیر دوباره خواب این روزمرگی من شده...

دلم یه کار جدید می خواد، یه فعالیت جدید، می دونین هر وقت می شینم پای سیستم تا کار جدیدی که طرحشو توی ذهنم دارم شروع کنم اونقدر خودم رو درگیر کارای مسخره می کنم که دیگه وقت خواب میرسه :((

بعضی چیزا مخاطب خاص داره و درحالیکه داری به چشماش نگاه می کنی و بهش لبخند می زنی و بهش می گی دوسش داری توی دلت غوغایی برپاست آشوبی که چند وقته آرامشتو بهم زده و همیشه با خودت قول می دی که بهش بگی ولی نه تنها جرات گفتنشو نداری بلکه حتی نمی تونی توی دفتر شخصیتم بنویسی!!!

می دونی شاید قبلا آسون تر بود زندگی کردن به شیوه ای که تو دوست داشتی و بودن اون فردی که تو می خواستی اما حالا می خوام من باشم دیگه دوست ندارم به نظرت خوب باشم دوست دارم اون طوری که دوست دارم زندگی کنم نه اون طوری که تو می خوای تو فقط صاحب زندگی خودت هستی نه مال من، با اینکه الان صاحب زندگی منم شدی می دونی خسته شدم ازت خسته، نمی گم دوست ندارم دوست دارم ولی نه به شیوه ای که تو می خوای!!! می خوام ازت مدتی دور بشم می خوام فقط فقط مال خودم باشم نه کس دیگه ای می خوام خودم باشم نه اون چیزی که تو می خوای نمی خوام آدم خوب تو باشم نمی خوام همه تحسینم کنن می خوام واسه مدتی من باشم با تمام اشتباهاتم با ریسک کردن.

قلبم بدجوری فشرده می شه این روزا تیر کشیدناشو هر روز حس می کنم و بهت می گم اما تو نمی خوای بدونی دلیلش چیه و من حرفامو درسته قورت می دم و تبدیل میشه به بغض و چشمای ابری واسه زمانایی که تو نیستی ...

متاسفم اونطوری که می خوای دوست ندارم متاسفم که دیگه مثل سابق دوست ندارم از اینکه دیگه بهت وابسته نیستم و از اینکه یه روزی نه چندان دور می خوام تنهات بذارم متاسفم متاسفم اون کسی نیستم که دوست داری باشم.