توی آینه وجودیم به خودم خیره می شم و تصویر ذهنیمو مخاطب قرار میدم و میگم بیا با هم صادق باشیم از وضعیت الانت راضی هستی؟ به اونچه می خواستی رسیدی؟ تصویرم اشک توی چشاش جمع می شه و می گه نههه این زندگی اون چیزی نیست که من می خواستم. عصبانی می شم ازش شایدم دلم براش می سوزه که میگم پس چته؛ پاشو به خودت بیا، یه تکونی به خودت بده یه قدم فقط کافیه یه قدم برداری تا هر دومون لبخند روی لبامون بشینه.

بهم میگه که تو همیشه در حال خندیدنی اونی که همیشه چشاش پر از اشکه منم اونی که بعضی وقتا غصه داره خفه اش می کنه منم. منم که بعضی وقتا دارم دیوونه می شم و می خوام سرمو به دیوار بکوبم. منم که بعضی وقتا یه مرهمی می خوام برای دردام؛ می فهمی چی دارم میگم؟؟؟

نگاهش می کنم انگار یکی چنگ انداخته به دلم، ضربان قلبم میره بالا اشک تو چشام جمع می شه و بغض می کنم هیچی بهش نمی گم توی ذهنم می گذره عزیزم من و تو یکی هستیم درد تو درد منم هست اگه می خندم اگه هیاهو دارم در ظاهر برای پوشوندن دردای توِ. 

به هم خیره می شیم می دونم خونده ذهنمو؛ یه لبخند تلخ روی لباش می شینه و سرش می اندازه پایین میدونم الان چه حسی داره درکش می کنم. شاید منم باید به خودم بیام و یه تکونی به خودم بدم تا با همدیگر زندگی جدیدو بسازیم.

نظرات 2 + ارسال نظر
Nima سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://darkknight.blogsky.com/

....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ب.ظ http://yekdoost.blogsky.com/

رضایت از زندگی کار سختیه و به نظرم اصلن هم به مذهب و اینا مربوط نمیشه. ادم اگه یاد بگیره مقایسه رو کنار بذاره و خودش باشه قطعن نارضایتیش کمتر میشه. یه چیزی که وجود داره اینه که آدم باید گذشته رو رها کنه و هر چیزی که حال ش رو بهتر میکنه بشناسه و دنبالش کنه و باید انتخاب کنه میخواد آدمی باشه شاد و راضی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد