بعضی چیزا مخاطب خاص داره و درحالیکه داری به چشماش نگاه می کنی و بهش لبخند می زنی و بهش می گی دوسش داری توی دلت غوغایی برپاست آشوبی که چند وقته آرامشتو بهم زده و همیشه با خودت قول می دی که بهش بگی ولی نه تنها جرات گفتنشو نداری بلکه حتی نمی تونی توی دفتر شخصیتم بنویسی!!!

می دونی شاید قبلا آسون تر بود زندگی کردن به شیوه ای که تو دوست داشتی و بودن اون فردی که تو می خواستی اما حالا می خوام من باشم دیگه دوست ندارم به نظرت خوب باشم دوست دارم اون طوری که دوست دارم زندگی کنم نه اون طوری که تو می خوای تو فقط صاحب زندگی خودت هستی نه مال من، با اینکه الان صاحب زندگی منم شدی می دونی خسته شدم ازت خسته، نمی گم دوست ندارم دوست دارم ولی نه به شیوه ای که تو می خوای!!! می خوام ازت مدتی دور بشم می خوام فقط فقط مال خودم باشم نه کس دیگه ای می خوام خودم باشم نه اون چیزی که تو می خوای نمی خوام آدم خوب تو باشم نمی خوام همه تحسینم کنن می خوام واسه مدتی من باشم با تمام اشتباهاتم با ریسک کردن.

قلبم بدجوری فشرده می شه این روزا تیر کشیدناشو هر روز حس می کنم و بهت می گم اما تو نمی خوای بدونی دلیلش چیه و من حرفامو درسته قورت می دم و تبدیل میشه به بغض و چشمای ابری واسه زمانایی که تو نیستی ...

متاسفم اونطوری که می خوای دوست ندارم متاسفم که دیگه مثل سابق دوست ندارم از اینکه دیگه بهت وابسته نیستم و از اینکه یه روزی نه چندان دور می خوام تنهات بذارم متاسفم متاسفم اون کسی نیستم که دوست داری باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد