اوممممممممممم، این روزا ذهنم خیلی شلوغ و پر سرصداست. این روزا روزای حسای جدیده مرور خواسته های گذشته و شروع تازه

چقدر دلتنگم، کسی نیست که دلتنگش باشم فقط می دونم خیلی دلتنگم...

این روزا کلی مشتاق و پرهیجانم و دلیلشو نمی دونم حس می کنم یه چیزی می خواد از درونم بیرون بیادددددد

آدم ساده ای هستی بدون هیچ اتفاق خاصی در زندگی بدون هیچ ایده ی ناب بدون هیچ خاص بودنی... اما آرزویت خاص بودن پریدن نبودن در سکون و ... خلاصه من فعلی نبودن است. گاهی تنهایی، بی حوصلگی یا حتی یه سرگیجه ساده حقیقت تلخی رو نشون میده که هیچی نیستی یا حداقل هیچ چیز خاصی نیستی مثل بقیه دچار روزمرگی بدون هیجان بدون اتفاق خاص هستی. حتی گاهی فکر می کنی آرزوی هیچ کسی هم نیستی. بدترین و بدبینانه ترین فکری که به ذهنت خطور می کند اما می دانی این یک مورد درست نیست، از این می گذری اما میدانی هنوز هم هیچ فرد خاصی نیستی و دچار یاس می شوی خسته می شوی از اضطراب همیشگی از استرسی که هیچ گاه ترکت نکرده شاید هم از ایمان و اعتماد کم به خودت.
خسته می شوی از اینکه مثل همیشه ساکن می مانی بدون حرکت بدون هیجان عصبانی می شوی وقتی داری با خودت صادقانه برخورد می کنی و به خودت می گویی اگر آب جایی ساکن بماند می گندد اما هیچ هیجانی برای شروع هیچ دلیلی برای حرکت پیدا نمی کنی.
من عزیز دوستت دارم و می خواهم خاص بودن را تجربه کنی، تلاش، هیجان حرکت و پویایی را ای کاش برخیزی و یا علی بگویی و چشم بر دنیا ببندی و حرکت کنی امیدوارم این بار که چشم در چشم می شویم برق امید و هیجان زندگی را درونشان ببینم. تا آمدن بهترین فرصتی نمانده خودت را آماده کن

دارم میام زیارتت

دوباره دارم میام حرمت، واسه برچیدن دونه هایی که ریختی توی حیاطت. دلم چقدر هوای هوای پاک حرمتو کرده بود این بار قسمت کن بدون دردسر و مزاحمت و با اشتیاق فراوون بیام زیارتت.

دوست دارم مخصوصا حالا که همه چیزو جور کردی تا برای تولدت توی حرمت باشم :)))