-
یه حس خوب
شنبه 22 خردادماه سال 1389 11:31
از دیروز حس می کنم زندگی جدیدی داره درست می شه چون چند روزی میشه که دوباره برنامه دوباره جدی کارای خودم رو دنبال می کنم. یاد روزایی افتادم که استقلال بدست آوردم که به قول یه نفر اینکه دیر مستقل شدم و همش هم تقصیر (کوتاهی) خودم بود. با این که اون شب این حرف واسم خیلی سنگین بود ولی حق بود... از اون موقع دارم تلاش می کنم...
-
گفتنی های امروز ۱
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 15:17
نزدیکه ۲ ماه هست که دکتر مهر تایید سلامتی منو زد. خوشحالم بابت سالم بودنم. بنجامین کوچیکی قبل از سال جدید خریده بودم مسافرتم باعث خشک شدنش شد، کلی غصه خوردم ولی رفتم یه بزرگش رو گرفتم. این روزا یه چیزی توی ذهنم رژه میره می خوام بنویسمش تا شاید از ذهنم بره بیرون: تا الان از این که توی تشیع جنازه اش شرکت نکردم هیچ...
-
از همه جا
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 00:12
این روزا تپش قلبم منو می ترسونه، از دکتر رفتن می ترسم دیروز با اینکه دکتر توی مطبش نبود ولی قلبم به شدت میزد مامان در جوابم میگه اگه قلبت نزنه که میمیری. منم میگه عادی که نمی زنه همون طوری میزنه که نباید بزنه همون دلیلی که براش رفتم دکتر. امروز فهمیدیم دکتر رو اشتباهی رفتیم شانس آوردیم که دکتر نبود فقط زنگ زدیم وقت رو...
-
یاد قدیما
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 18:02
خدایا بابت بارون ممنون یادمه سال اولی که توی این محله اومده بودیم روبروی خونه مون یه خونه قدیمی بود که توش یه پیرزن زندگی می کرد از خونه ی ما حیاط خونه ش پیدا بود. هر وقت می رفتم پشت پنجره میدمش. یه سال که دنبال خونه می گشتیم یکی از همسایه ها خونه این خانوم رو پیشنهاد کرد وقتی رفتیم برای دیدن خونه گفتش زیاد رفت و آمد...
-
...
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 00:30
......... تنها کلمات این روزهای من.... خدا جون منتظرم٬ منو نگا٬ می دونم که صدام رو می شنوی................... می خوام از این به بعد با قلبم باهات حرف بزنم٬ برات که فرقی نمی کنه صدای دل یا صدا زبون .... می دونی بهم یه حس خوب دادی بعد از اون همه حس.... یادته گریه هام٬ دلم یه دختر کوچولو می خواد. می دونی حس قشنگیه حس...
-
دوست داشتنی ها و تصمیم ها
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 17:32
من گل و گیاهای آپارتمانی رو خیلی دوست دارم؛ اما چند سالی می شه که توی خونه گلی و گلدونی ندارم و به جاش یک گلدون با گیاه مصنوعی روی میز دارم: تصمیم دارم وقتی از سفر برگشتم برم حداقل یه گیاه آپارتمانی بگیرم. من دوست دارم به چند زبان مسلط باشم انگلیسیم بد نیست، کتاب آلمانی رو میزه و تا حالا دو درسش رو خوندم و کتاب فرانسه...
-
سفر
شنبه 9 آبانماه سال 1388 01:48
پرنده کوچولو بالاشو باز کرده که اوج بگیره آخه خدا اونو طلبیده قراره بره بزرگ بشه بیاد قرار بره حاجت بگیره بیاد قراره بره دلشو بسپاره دست خدا و بیاد... از حالا توی دلش آشوبه... اللهم لبیک... ممنونتم خدا جون که پرنده کوچولو رو طلبیدی... خودت توفیق درک این سفر رو بهش بده... دلشو بزرگ کنه و نذار توی این مدت به غیر از تو...
-
امید
شنبه 4 مهرماه سال 1388 12:23
پرنده کوچولو از امروز یه شروع تازه داشته. البته امیدوارم زندگی جدیدش پر از فراز و نشیبه خودشم اینو خوب می دونه. به خاطر همین دیگه روند قبلی دیگه جواب نمی ده. درسته که تا حالا شیوه زندگیش فرقی نکرده بود ولی امروز یه شروع تازه و خوب داشت. براش دعا می کنم. می خواد کارای جدیدی رو شروع کنه مطمئنم که می تونهن آخه تواناییاش...
-
خدا جونم ممنونتم
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 01:31
سلام، خیلی وقته که نبودم... ولی الان که اومدم با یه خبر خوب اومدم؛ خدای خوب و مهربون واسه ی پرنده کوچولو یه خونه خوب جور کرد. ممنونتم خدا جون پرنده کوچولو فهمید هر وقت که فقط به تو تکیه کنه تو فوری فوری جوابشو میدی. خدا جونم بقیه اش رو هم خودت درست کن... ممنونتم تا خبر خوب بعد یا حق
-
پزنده و آشیونه
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 00:07
پرنده کوچولو دنبال یه آشیونه خوب می گرده براش دعا کنین که زودی پیدا کنه
-
پرنده(2)
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 11:15
پرنده کوچولو داره فکر می کنه تا تصمیم درست بگیره.
-
خودم هم نمی دونم...
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 02:09
چند وقت پیش بود یادمه چند ماه پیش سال 87 بود اواخر آذر بود یا توی زمستون رو نمی دونم، گر گرفته بودم و عاشق شده بودم (به صورت واقعا مسخره ای). نمی دونم چرا ولی علاقه شدیدی پیدا کرده بودم احساسی که از نظر خودم متناسب سنم نبود ولی چه کنم تبی بود که اومد و رفع شد. چند وقت پیش بود یعنی تا یکی دو ماه پیش ادامه داشت دوست...
-
پرنده کوچولوی من خدا جواب دعاهاتو میده؛ صبر کن...
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 21:54
پرنده کوچولوی من امروز گرفته و ناراحت بود، دلش می خواست که خدا جواب دعاهاشو بده، حتی به یه نشونه هم راضی بود؛ اما ... هنوز هیچ جوابی واسش نیومده بود کلافه و گرفته بود. می گفت که شاید خدا صداشو نشنیده. اما می دونم که خدا جواب دعاهاشو میده. فقط صبر لازمه. خدا جونم لطفا دل پرنده ی کوچولوی منو نشکن و جواب دعاشو بده. آخه...
-
پرنده
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 01:37
پرنده کوچولو داره بزرگ میشه؛ کم کم داره پرواز یاد می گیره. بالهاش درسته که هنوز قدرت ندارن اما مهم اینه که دیگه نمی ترسه می دونه که یکی همیشه هست که هواشو داشته باشه. دیگه می خواد شجاع باشه و به خودش و اون بالایی تکیه کنه. شاید واسش دیر باشه اما ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست. خدا پشت و پناهت باشه پرنده ی کوچولوی...
-
امروز...
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 20:05
بالاخره تموم شد... من الان شادم و خوشحال.......خدا رو شکر
-
فردا...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 23:34
پر از ترس و التهابم...
-
برمیگردم :دی
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 05:00
این روزا حرف خاصی برای گفتن ندارم فقط اومدم که اومده باشم و بگم سرم خیلی شلوغه انشالله وقتی کارام سبک تر شد میام. تا بعد .........
-
چی می شه گفت...
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 00:54
داشتم روزنامه های ورزشی رو مرور می کردم که به تیتر بیانیه مایلی کهن علیه قلعه نوعی رو دیدم، واقعا واقعا برای خودمون و این فوتبالمون متاسفم که این آقا باید سرمربی تیم ملی باشه. یه آدمی که ادعای مسلمونی می کنه اما تو عمل و حرفاش هیچ چیز رو رعایت نمی کنه ... متاسفم که این آقا به خودش اجازه میده راجع به هر کس هر چی دلش...
-
قلبی که پیدا شده بود!
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 23:58
این متن رو خیلی وقت پیش شنیده بودم حالا که پیداش کردم اینجا میذارمش امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد: دیروزشیطان را دیدیم.در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود فریب می فروخت.مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند و هول میزنند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیزبود: غرور، حرص ، دروغ ، خیانت و جاه طلبی و... هر کس چیزی...
-
فرهنگ ناپسند (1)
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 04:34
ما ایرانی ها چندین فرهنگ ناپسند و ناخوشایند داریم. یکی از این عادات رفتاری ما رو در بایستیه. این مسئله ایه که واسه ی همه ی ما مشکل درست می کنه و همیشه همه بدون استثنا از این عادت ناخوشایند شاکیند. این که نتونیم به یک نفر بگیم آقا داری اشتباه فکر می کنی یا این کاری که می کنی درست نیست. بعد اینجا است که برای بیان نظرمون...
-
دوباره فوتبال
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 16:46
قدیما می گفتن گویا الانم می گن که فو تبال یه تفریحه. اما به نظر من این اواخر این فو تبال برای هواداراش چیزی جز زجر و عذاب نداشت استرس باخت و مساوی کردن این که حالا چی می شه. و باختن به عر بستان واقعا خیلی دردناک بود اونم برای ما که این قدر روی این بازی حساسیم حتی اگه بازیش حساس نباشه یعنی چی که ما به عر با ببازیم و...
-
تبریک سال نو
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 21:53
سال نو مبارک :)
-
یادش به خیر
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 01:43
یادش بخیر، یه خونه ای بود قدیمی (به قول دوستم سقفش در حال ریختن روی سر صاحب خونه بود) خونه ای که طرح و فضا و همه چیزشو دوست داشتم فقط یه حوض وسط اون خونه کم بود و اینکه به نظر می رسید صاحبش دوست نداشت واسه خونش خرج کنه چون ظاهرش خیلی فرسوده بود (از توش خبر ندارم). حالا که اسباب کشی کردیم و اومدیم مکان جدید دور و برمون...
-
کلمات
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 23:25
پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپرواز..................................... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسمون پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپررررررررررررررررنده خورشید زندددددددددددددددددددگی حیاتتتت .........
-
نقل مکان
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 02:36
ما خیلی زود به خیلی چیزا عادت می کنیم ولی گاهی وقتا دل کندن ازشون برامون خیلی سخت میشه٬ شاید هیچ وقت اونا رو قبلا نمی خواستیم یا حتی ازشون دوری می کردیم اما وقتی شرایط طوری می شه که به اونا عادت می کنیم دیگه دل کندن سخت می شه. چند ماهی نمی شد که به این مکان جدید اومدم بودم یه آپارتمان با خونه های قدیمی دور و اطرافش با...
-
اپرای عاشورایان
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 02:03
سلام امشب با دوستان رفتیم اپرای عاشورایان، اولش که آقای نگهبان در ورودی گفت راهمون نمیده دیر اومدین (آخه ساعت 7:30 شروع می شد ما هم مثل بچه های وقت شناس دقیقا ساعت 7:30 رسیدیم ) بعدش که راهمون داد تو مجبور شدیم روی سکوها (همون پله ها) بشینیم. به جز محلی که نشستیم بقیه چیزا خوب بود؛ یک برنامه ی عروسکی اونم با زمینه...
-
وقتی من کارشناس فوتبال می شم ...
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 04:46
بعضی وقتا بعضی اتفاقا توی کشو ری مهم میشه، که بیشتر نظرها رو به خودش جلب می کنه باعث میشه آدما با عقاید مختلف در کنار هم بشینند و در کمال تفاهم از یک موضوع حمایت کنند؛ فوتبال از این قاعده مستثنی نیست. حالا که به آخرین مسابقه دور رفت مقدماتی جام جهانی نزدیک میشیم می بینیم که همه درباره ی حمایت از تیم ملی صحبت می کنند و...
-
رفتن
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 14:50
ای روزگار، چه بی معرفتی. ای زمان چه سریع می گذری!!! تا نگاه می کنی وقت رفتن است، چه زود دیر می شود. یکی از دوست جونام داره میره، هنوز نرفته دلم براش خیلی تنگ شده. 4 سال چه سریع گذشت، با روزای خوب و بدش با شادی ها و ... گذشت و فقط خاطره هاش مونده. چند ماه پیش بود که یک سری از بچه ها رفتن و حالا نوبت دوست جون من شده...
-
پسر بچه و بچه گربه
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 00:20
نمی دونم تا حالا بازی بچه ها رو با حیوونا دیدین یا نه. صحنه ی تماشایی هست؛ دیدن معصومیت بچه ها و بازی کردن اونا با حیوونا. ولی خدا نکنه که اون بچه از حیوون خسته بشه یا اینکه شیطنتش گل کنه اون موقع که خدا باید به این حیوون بیچاره زبون بسته رحم کنه تا از دست آزار و اذیتای بچه جون سالم بدر ببرد. امروز ظهر که برگشتم خونه...
-
کاش زودی خوب شه...
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 01:34
از دستش خسته شدم٬ خیلی ازش عصبانیم. اگه می شد برای همیشه ترکش می کردم. نمی دونم باهاش چه کار کنم. بهش می گم یک بار هم که شده یه قول بده و روی قولت بمون میگه باشه ولی دوباره روز از نو روزی از نو. خودشم خسته شده میگه چه کار کنم خودم این عادتامو دوست ندارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم کنارشون بذارم. میگم بخواه می تونی (همه...